نخستین بار که نام استاد علیاکبر صفارزاده را شنیدیم، در جریان مرمت خانه کوزهکنانی بود؛ وقتی ایمان پیمانی، کارشناس مرمت این بنای تاریخی، داشت از چالشهای یافتن فردی میگفت که بتواند شیروانی خانه را احیا کند، از کاملمردی یاد کرد که همانند طبیبی حاذق با کمر خمیده و عصا، به عیادت شیروانی بیمار خانه رفته است تا زخمهای کهنه آن را ببیند و اکنون همراه پسرش دارد آن را تیمار میکند.
شیروانیکوبی یکی از آن مشاغلی است که در گذشته مشهد گم شده است و با وجود اینکه آثار این نوع سقف هنوز در محلههای قدیمی شهر پیداست، از استادکارهای آن خبری نیست. استادعلیاکبر صفارزاده شاید آخرین نفری باشد که از نسل شیروانیکوبهای قدیم مشهد مانده و هنوز از شغل سنتیاش محافظت میکند.
مرد هشتادوچندساله بیشتر عمرش را بر روی بامها و شیروانیهای شهر گذرانده است. سر و رویی سپید کرده است و چشمانش دیگر سو ندارد، رمق از پاهایش رفته و عصا دست گرفته است، ولی خبره کاری است که اکنون هیچ خبری از آن درمیان ساختمانهای شهری نیست؛ هنری که زمانی نخستین نشانه خانههای اعیانی بوده است. پسرش، مسلم، کار را از پدر آموخته و میراثدار این شغل شده است تا شیروانیکوبی سنتی، نفسهای آخر را در این شهر نکشد.
پیرمرد برای خانههای تاریخی شهر نعمت است. او و پسرش در بازسازی شیروانیهای حلبی خانه ملک، هتلپارس، باغموزه وکیلآباد، عمارت باغ خونی، خانه توکلی، عمارت چهاربرج در توس، خانه مستوفی، هارونیه و خانه داروغه نقش داشته اند.
علیاکبر در کودکی با پدرش به مغازه سفیدگری میرفته است. کمی بزرگتر که میشود، از طبس بهسوی مشهد میرود تا عیار هنرمندی خودش را در یک شهر بزرگ و رو به پیشرفت بسنجد. ابتدا بهسراغ چراغسازی میرود. چراغهای فتیلهای کوچکی را با قوطیهای کمپوت در کارگاه حاجتقی در کوچه گندمآباد سرهم میکند که یک مخزن کوچک نفت و یک فتیله پنبهای دارد.
این نخستین گام علیاکبر است تا با حلب و ورقهای حلبی آشنا شود. او برای برش قوطیهای فلزی کمپوت، دستبهقیچی شد و برایش کاری نداشت بهسراغ شغل دیگری برود که با ورقهای فلزی سروکار داشت؛ به همین دلیل وقتی از استاد علیاکبر میپرسیم کجا آموزش دیدهاید، میخندد و میگوید: «آموزش لازم نداشت؛ همین جور که کار میکردیم، یاد میگرفتیم».
چراغسازی یکی از شاخههای حلبیسازی بود و او پس از چراغ بهسراغ دیگر شاخههای آن (شیروانیکوبی) میرود و در این کار پیشرفت میکند. در سالهای نخست به کارگاههای متفاوت میرود و کارگری میکند تا کار را خوب یاد بگیرد و کارگاه حلبیسازی خودش را راه بیندازد؛ اتفاقی که حوالی سال ۱۳۴۰ رقم میخورد.
حلبیسازی که اکنون بیشتر در ساخت هودهای صنعتی و کانالهای کولر و صنایعی شبیه این کاربرد دارد، زمانی یکی از پیشههای اساسی زندگی مردم بود. این حرفه، آن زمان بسیار هنرمندانه و فنی بود و درآمد خوبی هم داشت؛ به همین دلیل حلبساز میان مردم ارجوقرب داشت و شغل خوبی محسوب میشد.
حاجعلیاکبر به همین دلیل در ازدواج، نه نمیشنود و در نخستین جلسه خواستگاری، خانواده دختر دست این هنرمند را در دست همسرش میگذارند. بسیاری از وسایلی که در خانههای آن موقع رواج داشت، گره ساختش به دست یک حلبساز باز میشد و شغلی بسیار کاربردی در زندگی مردم بود. آفتابه، لگن، ناودانی، لوله بخاری، کلاهک، چراغ، بخاری، تشت لباسشویی، چلیک نفت، آبپاش، قصری بچه (وسیلهای شبیه توالتفرنگی برای کودکان) و هروسیلهای را که بتوان از حلب ساخت، آنها سرهم میکردند.
بیشتر حلبکارها ساخت وسایل روزمره مردم را بلد بودند و اسبابی که میساختند، در مغازهها برای فروش گذاشته میشد تا مردم هرچه لازم دارند، بخرند. اما این میان، شیروانیکوبی یک شغل خاص بود که همه استادکارها سراغ آن نمیرفتند. این حرفه بلدی بسیار میخواست و شاید هرکسی از عهده آن برنمیآمد.
استاد علیاکبر میگوید: همه کار ساختمان یککنار و این شیروانی هم یککنار. اگر کسی زیر یک سقف سالم باشد که آب روی سرش نریزد، میتواند بقیه تعمیرات منزل را بعدها انجام دهد. ولی اگر سقف ناقص باشد، آن مکان سکونتپذیر نیست؛ به همین دلیل من خیلی حساس بودم که وقتی صاحبخانه خرج میکند و ما زحمت میکشیم، کار خوب تحویل بدهیم.
هر شیروانیساز هم نجار مخصوص خودش را داشت و بالعکس. ابتدا معمار، بنا را میساخت و سپس نجار چوبکوبی میکرد و بعد کار را به شیروانیکوب میسپرد تا او با هنرش، لباس بر تن عور چوبهای بام بپوشاند. شیروانی هم انواع داشت. شیروانی باغی، شیروانی یکطرفه، شیروانه دوطرفه، شیروانی کلبهای و شیروانی شکسته، انواع خیمههای فلزی بود که باتوجهبه مکان روی پشتبام اجرا میشد.
آن زمان چوبها بیشتر از روسیه میآمد و ورقها از ژاپن که باتوجهبه مارک آن، نقش سوسمار، شیر، کشتی، گوزن، فیل یا تاس داشت. ورقها اندازههای متفاوتی داشت که باتوجهبه پشتبام خانه و چوبهای کوبیده، آن را انتخاب میکردند. استاد قدیمی اعتمادش به جنسهای قدیمی بیشتر است: «ورقهای قدیمی، لعابش خیلی فرق داشت. کیفیت آبکاری آنها از ورقهای الان بهتر بود».
این را که چطور شد حلبیسازی به مشهد آمد و چگونه پای حلب به شیروانیهای خانههای مشهد باز شد و از درودیوارهای این شهر بالا رفت، شاید نتوان به طور دقیق دربارهاش حرف زد. اما میان استادان این حرفه، معروف است که شیروانی مشهد از زمان روسها باب شده و اندکاندک به زندگی مردم این شهر راه یافته است. درواقع نخستین کسانی که کار را در مشهد آموختند، همانهایی هستند که برای استادان روس، شاگردی کرده بودند.
سازه باغخونی که مدتها روسها در آن ساکن بودند، یکی از نمونههای قدیمی شیروانی روسی است که این ادعا را تأیید میکند و آن را هم حاجصفارزاده همراه پسرش مرمت کرده است. یکی از خیمههای کامل حلبی را که بر پشتبام آن سایه افکنده است، استادکاران روسی ساختهاند و نقل است که همه مواد اولیه آن نیز از روسیه آورده شده است.
صفارزاده درباره مرمت آن میگوید: «جز آبروها و کلهگاویها (ناودانها) که پوسیده شده و نیاز به تعویض داشته، بقیه بخشهای آن سالم بوده و با مرمت به زندگی بازگشته است».
در گذشته، روسها سبک خودشان را در شیروانی اجرا میکردند و کلهگاویها و سرتاجهای مخصوص خودشان را داشتند. سبکی از شیروانی که در بیشتر خانههای اعیانی مشهد بهکار رفته است، سبک روسی است.
حاجی ادامه میدهد: «شیروانیکوب خبره، نیازی به رفتن به داخل شیروانی ندارد و از ظاهر کار میتواند بفهمد که این شیروانی، چه سبکی کار شده است». انگار لببندها و آبروها و تاجها و دیگر اجزای آن با استادکار حرف میزنند و از خودشان برای او میگویند.
استادکارهای قدیمی این پیشه، همه فوت کردهاند و تنها سرباز این میدان که به مبارزه با زمان رفته است تا شغلش را زنده نگه دارد، حاجی صفارزاده است. حاجکاشفی، حاجرضا صالحفر، حاجسیداحمد اختراعی، خداپرست، علی روس و حاج حافظی، استادکارهای معروف مشهد بودند که صفارزاده نزد بیشتر آنها شاگردی کرده است؛ البته او آنقدر استادکار بوده که حتی از استادانش، ایراد میگرفته و کاستیهای کارشان را به آنها یادآوری میکرده است.
صفارزاده که بیشتر اوقات شاگرد ارشد کارگاههای این استادان بوده است، میگوید: آن زمان شاید در کل مشهد، ۱۰ نفر بودند که در این حرفه نامدار بودند. دوست داشتم با آدمهای معروف شغلم کار کنم تا بتوانم چیزهای تازه یاد بگیرم، حتی اگر بهجای پنج تومان روزی سه تومان به من میدادند، بازهم راضی بودم تا پیش کسانی کار کنم که اسمورسم داشتند و کار خوب تحویل جامعه میدادند.
البته بین استادکارهای قدیم رسم بود که نشان خودشان را بر دریچه شیروانی (جایی که افراد از آنجا به روی شیروانی راه پیدا میکنند) حک کنند. هر استاد، نشان مخصوص خودش را داشت و پس از پایان کار آن را حکاکی میکرد تا امضای پای کارش باشد؛ برای نمونه علی روس، یکی از استادان بنام مشهد بود که سبک روسی را بهخوبی اجرا میکرد و اسمش را نیز از روسها گرفته بود و بهنظر میرسید این کار را از آنها آموخته باشد.
مسلم میگوید: «نشان او را در یک ساختمان قدیمی در خیابان چمران دیدم که بسیار برایم جالب بود». صفارزاده نیز تا زمانی که شاگرد بوده، نام استادکارش را بر دریچه ورودی شیروانیهایی که میساخته، میکوبیده، ولی از زمانی که مغازهای با نام خودش باز میکند و صفر تا صد یک سفارش را خودش انجام میدهد، نام خودش را بر سردر شیروانی حکاکی میکند.
طبق آنچه استاد میگوید، شیروانیها بیشتر در اطراف حرم مطهر و محلههای بالانشین، متمرکز بودهاند که بیشتر بزرگان و صاحبمنصبان در آنجا سکونت داشتند. شیروانیسازها -که آن زمان، کارشان لوکس و پردرآمد بود- نیز بیشتر در بالاخیابان و بعدها در خیابان عامل بودند. پایینخیابان باتوجهبه اینکه جزو محلات کمبرخوردار شهر بود، شیروانیکوب نداشت.
حاجعلیاکبر میگوید: «شیروانی گران بود و در زمان قدیم آنهایی که یک مقدار وضع مالی بهتری داشتند، شیروانی میساختند. گاهی مردم عادی هم برای خانهشان، شیروانی بنا میکردند، ولی آن را معمولی میساختند و تزیینات در آن بهکار نمیبردند؛ بهطور مثال در خیابان خسروی همه شیروانیها روسی است و شیروانی معمولی در آنجا نداریم».
در ادامه، از او درباره اینکه چطور تشخیص میدهند یک شیروانی اعیانی است، میپرسیم. میگوید: «از روی سرتاجها، ناودانها، آبروها و تزیینات شیروانی. خانههای اعیانی ورقهای خوب، زیرکار خوب و استادکارهای خوب و تزیینات بیشتر داشت؛ بهطور مثال برای خانههای اعیانی، ناودان کلهگاوی و برای خانههای معمولی، ناودان شرهای میزدند».
او شاگردان زیادی پرورش داده و بالغبر ۱۵۰ استادکار به جامعه حلبسازی مشهد افزوده است. اکنون همه فامیل صفارزاده، کارشان حلبیسازی است؛ از عمو و دایی گرفته تا پسرعموها و پسرداییها و پسرعموهای خودش که همه این کار از او یاد گرفتهاند و اکنون هم برای خودشان فعالیت میکنند.
مسلم پسر حاجی میگوید: «من و بیشتر برادرهایم هم کار را از پدر یاد گرفتیم؛ البته چند سال پیش، برادر بزرگم از شیروانی افتاد و پس از چند سال تحمل بیماری، فوت کرد. پدر به این خاطر نمیگذاشت دیگر پسرهایش وارد این کار شوند»